معنی درس دوم فارسی یازدهم ; درس دوم فارسی یازدهم انسانی و تجربی و همچنین آرایه های ادبی و قلمرو های زبانی ، ادبی و فکری درس دوم فارسی یازدهم
معنی: روز دوشنبه، امیرمسعود صبح زود، سوار بر اسب شد و با بازهای (پرندگان) شکاری، یوزپلنگان، خدمتکاران، همدمان و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و تا نزدیک ظهر(هنگام خوردن صبحانه ) مشغول صید بودند. سپس در کنار رود اقامت کردند و خیمهها و سایبانهایی در آنجا زده بودند.
قلمرو زبانی: امیر: شاه / شبگیر: پیش از صبح، سحرگاه / برنشستن: سوار شدن/ کران: کنار، ساحل / یوزان: جمع یوز / یوز: یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچک تر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند./ حشم: خدمتکاران / ندیم: همنشین، همدم / مطرب: آوازخوان، نوازنده / چاشتگاه: هنگام چاشت، نزدیک ظهر / کران: ساحل، کنار، طرف، جانب / شراع: سایه بان، خیمه.
قلمرو ادبی: آب: مجاز از رودخانه
معنی: از قضا، پس از نماز، امیر دستور داد تا کشتیها را بیاورند و ده قایق کوچک آوردند، یکی از آنها بزرگتر بود برای نشستن سلطان و زیراندازها را پهن کردند و سایبانی بر وی کشیدند. امیر سوار آن قایق شد و از هر صنفی، مردم سوار قایقهای دیگر شدند و هیچ کس از عاقبت کار خبر نداشت.
قلمرو زبانی: قضا: سرنوشت، تقدیر(هم آوا؛ غذا: خوراک/غزا: جنگ با کافران) / از قضای آمده: از روی اتفاق، از قضا / ناو: کشتی، به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی / ناوی ده: حدود ده ناو (کشتی) / از جهت نشست او: برای نشستن امیر مسعود / جامه: گستردنی (زیرانداز) / شراع: سایه بان، خیمه / مرجع ضمیر «وی» در جمله شراعی بر وی کشیدند: «ناو» / مرجع ضمیر «وی» در جمله و وی آنجا رفت: «امیر» / دست: صنف، رسته / و کس را خبر نه: هیج کس از رخدادی که قرار بود پیش بیاید، خبر نداشت.
معنی: ناگهان ایشان دیدند که چون آب فشار آورده بود، قایق پر از آب شد و شروع به غرق شدن و درهم شکستن کرد، زمانی فهمیدند که نزدیک بود غرق شود. فریاد و سر و صدا بلند شد و امیر برخاست و بخت یار بود که قایقهای دیگر به او نزدیک بودند. حدود هفت هشت نفر به آب پریدند و امیر را گرفتند و بردند و به قایق دیگری رسانیدند. امیر کاملا خسته و پای راستش زخمی شده بود، به اندازه یک لایه پوست و گوشتش پاره شد و چیزی نمانده بود که غرق شود؛ اما خداوند پس از نشان دادن قدرت خود رحم کرد. جشن و شادی به آن خوبی تباه شد. وقتی که امیر به قایق رسید، قایقها را حرکت دادند و به ساحل رود رسانیدند.
قلمرو زبانی: گرفتن: آغازیدن / آب نیرو کرده بود: آب فشار آورده بود / نشستن و دریدن گرفتن: شروع به غرق شدن( پایین رفتن ) و شکستن کرد / هزاهز: سر و صدا که مردم را به جنبش در آورد، همهمه / غریو: فریاد / برخاست: بلند شد(بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز) / هنر، آن بود: بخت یار بود، خوشبختانه / تن: نفر / بِرُبودند: کشیدند / نیک: خوب (قید) / نیک کوفته شد: به شدت مجروح شد / افگار: مجروح، خسته / دوال: چرم و پوست، «یک دوال: یک لایه، یک پاره» / بگسست: جدا شد. (گسستن؛ بن ماضی: گسست، بن مضارع: گسل) / هیچ نمانده بود از غرقه شدن: نزدیک بود که غرق شود / ایزد: خدا، آفریدگار / نمودن: نشان دادن (نمودن؛ بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / سور: جشن(هم آوا؛ صور: بوق، شیپور) / کرانه: ساحل، کناره
معنی: امیر از مرگ نجات یافته به خیمه آمد و لباسهایش را عوض کرد و لباسها خیس و تباه شده بود. سوار اسب شد و فوراً به قصر رفت؛ زیرا خبری بسیار ناخوشایند در میان لشکر پیچیده بود و نگرانی و پریشانی بزرگی به پا شده بود. بزرگان و وزیران به استقبال او رفتند، وقتی دیدند پادشاه سالم است، فریاد و دعا در بین سپاهیان و مردم بر پا شد و بی اندازه صدقه دادند.
قلمرو زبانی: از آن جهان آمده: از مرگ نجات یافته / فرودآمد: داخل شد / «گردانیدن» در عبارت « امیر جامه بگردانید»: عوض کردن / برنشستن: سوار شدن / کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار گرفته است؛ قصر، کاخ / تشویش: نگرانی / اعیان: بزرگان، اشراف / لشگری: ارتشی / رعیت: شهروند معمولی، مردم عادی / خروش: فریاد
معنی: روز بعد امیر دستور داد تا نامههایی را به غزنین و همه سرزمینهای ایران بفرستند و ماجرای این اتفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی که به دنبال آن به دست آمده بود، به مردم خبر دهند و دستور داد تا یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در سایر سرزمینها به شکرانه این حادثه به خیر گذشته به نیازمندان و مستحقان بدهند و امیر با امضای خود آن نامه را مورد تائید قرار داد و مژده رسانان رفتند.
قلمرو زبانی: جمله: همه / صعب: دشوار، سخت / مقرون: پیوسته، همراه / مثال دادن: فرمودن، دستور دادن / هزار هزار: ملیون / غزنین: پایتخت غزنویان / ممالک: جمع مملکت، سرزمینها / درم: درهم، سکّه نقره / مستحق: نیازمند / درویش: گدا / «را» در شُکرِ این را: به معنای برای / نبشته: نوشته / آمد: شد(نبشته آمد: نوشته شد؛ فعل مجهول) / توقیع: مهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه / توقیع کردن: امضا کردن یا مهر کردن / مبشّر: مژده دهنده، نوید دهنده / شکر این را: برای شکر این / مؤکد: تأکید شده، استوار/ مبشّر: نویددهنده، مژده رسان
معنی: روز پنجشنبه امیر گرفتار تب شد، تبی سوزان همراه با سردرد؛ آن گونه که نمیتوانست با کسی دیدار کند بجز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد و زن. مردم بسیار نگران و پریشان بودند و نمیدانستند چه پیش میآید.
قلمرو زبانی: سرسام: سردرد شدید، تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن، هذیان بوده است / بار، در عبارت «بار نتوانست داد»: اجازۀ حضور دادن / محجوب: پنهان، مستور، پوشیده / محجوب گشت از مردمان: از دید مرم پنهان شد / مگر: بهجز/ اطبا: ج طبیب، پزشکان / تنی چند: چند نفر / سخت: بسیار/ متحیر: سرگشته، حیران / چون: چگونه (ضمیر پرسشی)
قلمرو ادبی: دلها: مجاز از مردمان
معنی: از وقتی که این بیماری پیش آمده بود بونصر از نامههای رسیده با خط خود نکته برداری میکرد و از تمامی نکتهها آنچه را که در آن خبر ناخوشایندی نبود به وسیلۀ من به اندرونی میفرستاد و من آن نامهها را به آغاجی خادم میدادم و به سرعت جوابها را برای بونصر میآوردم و امیر را اصلا نمیدیدم تا زمانی که نامههایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصه(نکتههای) آن نامهها را که در آنها خبر خوشی بود به دربار بردم. آغاجی نامهها را از من گرفت و پیش امیر برد. پس از یک ساعت جلو آمد و گفت: ای ابوالفضل امیر تو را صدا میکند.
قلمرو زبانی: عارضه: حادثه، بیماری / نُکَت: جمع نکته، منظور مطالب مهم و گزیده / بونصر: ابو نصر مشکان رئیس دیوان رسایل مسعود غزنوی است. / دیوان رسایل یا رسالت: اداره ای بوده که از طرف شاه، مسئول صدور نامه / کراهیت: ناپسندی / چیزی که در او کراهیتی نبود: خبری که ناگواری و ناخوشایندی در آن نبود / فرود سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران / دست: مجاز از وسیله / آغاجی: اسم خاص است، شخصی است که خادم و پرده دار ویژه سلطان مسعود بود. / خیرخیر: سریع، آسان / نکت: ج نکته / بشارت: مژده / ستدن: گرفتن(بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان) / برآمد: جلو آمد / میبخواند: صدا میکند.
معنی: به نزد امیر رفتم و دیدم که خانه را تاریک کرده اند و پردههای کتانی خیس در آن آویزان کرده اند و شاخههای بسیاری در آنجا گذاشته بودند و تشتهای بزرگ پر از یخ بر روی آن شاخهها گذاشته بودند و امیر را دیدم که آنجا بر روی تخت نشسته بود در حالی که پیراهن نازک کتانی بر تن و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود.
قلمرو زبانی: پیش: جلو / یافتن: دیدن، مشاهده کردن / خانه: اتاق / کتّان: نوعی پارچه سفید رنگ که از الیاف گیاهی به همین نام کتان، بافته شده است / عقد: گردنبند / کافور: ماده خوشبو و سفید رنگی بوده که در گذشته برای تب زدایی و ضد عفونی کردن از آن استفاده می کردند. / تاس: تشت / زَبَر: رو، بالا / زیر: پایین / توزی: پارچه ای ناز کتانی که نخست در شهر توز بافته میشده است، منسوب به توز / مخنقه: گردنبند
معنی: امیر گفت: به بونصر بگوی که امروز حالم خوب است و در همین دو سه روز آینده اجازه ملاقات داده خواهد شد، زیرا بیماری و تب من به طور کامل از بین رفته است.
قلمرو زبانی: حرف «را» در عبارت «بونصر را بگوی»: به معنای به / درست: تندرست، سالم / آید: شود / علت: بیماری / تمامی: کاملاً / زایل شدن: نابود شدن، برطرف شدن
معنی: من بازگشتم و هر چه اتفاق افتاده بود به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر شکر کرد و نامه نوشته شد. آن را نزد آغاجی بردم و اجازه ورود یافتم تا بار دیگر افتخار دیدار امیر مسعود را که برای من فرخنده بود پیدا کردم. نامه را خواند و مرکب و دوات خواست و امضا کرد و گفت: هنگامی که نامهها فرستاده شد، تو برگرد که پیغامی برای بونصر در زمینه ای دارم تا پیغام را به تو بدهم. گفتم: چشم. بازگشتم با نامههای امضا شده و داستان را برای بونصر گفتم.
قلمرو زبانی: نبشته: نوشته / آمد: شد/ نبشته آمد: فعل مجهول / همایون: خجسته، مبارک، فرخنده / خداوند: شاه، دارنده / گُسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / دربابی: در زمینه ای/ حال: جریان، وضع / دوات: جوهردان
معنی: این انسان بزرگ و نویسنده با کفایت با شادمانی شروع به نوشتن کرد و تا نزدیک نماز ظهر این کارهای مهم را به پایان رسانید و چاکران و سواران را فرستاده بود. سپس نامه ای نوشت به امیر و هر کاری را که انجام داده بود گزارش کرد.
قلمرو زبانی: دبیر: نویسنده / کافی: باکفایت، لایق، کارآمد/ به نشاط: با خوشحالی / قلم درنهاد: کنایه از این که شروع به نوشتن کرد / نماز پیشین: نماز ظهر / مهمات: کارهای مهم و خطیر / فارغ شدن: آسوده شدن از کار / خَیلتاش: هریک از سپاهیانی که از یک دسته باشند / رقعت: خردنامه، نامۀ کوتاه، رقعه، یادداشت / بازنمود: گزارش کرد / «را» در مرا: نقش نمای حرف اضافه به معنی «به».
معنی: نامه را بردم و اجازه ورود یافتم و نامه را به امیر دادم، امیر خواند و گفت خوب شد. به آغاجی خادم گفت کیسهها را بیاور و به من گفت این کیسهها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خرد شده است. به بونصر بگوی طلاهایی است که پدرم از جنگ هندوستان آورده است و بتهای طلایی را شکسته و ذوب کرده و خرد کرده و این حلالترین مالهاست. در هر سفری برای ما از این طلاها میآورند تا هر وقت بخواهیم صدقه بدهیم که بی شک و تردید حلال باشد، از همین طلاها دستور میدهیم بدهند. شنیده ایم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر بسیار تهیدست اند و از کسی چیزی قبول نمیکنند و زمین زراعتی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر بدهید تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حلال بخرند تا بتوانند راحت تر زندگی کنند تا ما نیز شکر این نعمت تندرستی که به دست آوردیم مقدار کمی ادا کرده باشیم.
قلمرو زبانی: راه یافتن: اجازه ورود یافتن / نیک آمد: خوب شد / ستاندن: گرفتن (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / زر پاره: قراضه و خردۀ زر، زر سکه شده / پاره کرده: تکه تکه کرده / حلال تر: حلال ترین / غزو: جنگ با کافران / بی شبهت: بی شک، بی تردید / ضیعت: زمین زراعی / ضیعتک: زمین زراعی کوچکی / فراخ تر: آسوده تر، راحت تر/ زیستن: زندگی کردن(بن ماضی: زیست، بن مضارع: زی) لختی: اندکی / گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار) / گداختن: ذوب کردن (بن ماضی: گداخت، بن مضارع: گداز).
معنی: من کیسهها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حق امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و به موقع انجام داد. شنیده ام که بوالحسن و پسرش زمانی پیش میآید که به ده درهم نیازمند میشوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسههای طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیر را به قاضی رساند.
قلمرو زبانی: درم: واحد پول، درهم / سخت نیکو کرد: بسیار کار خوبی کرد / وی: مرجع آن بونصر است.
معنی: قاضی بسیار دعا کرد و گفت این هدیه و بخشش باعث افتخار من است؛ ولی نمیپذیرم و پس میدهم که به کار من نمیآید. قیامت بسیار نزدیک است، حساب این را نمیتوانم پس بدهم و نمیگویم که نیاز ندارم؛ امّا چون به آنچه دارم و اندک است، قانعم، گناه این، به چه کارم میآید؟!
قلمرو زبانی: صلت: بخشش / فخر: مایۀ افتخار / وزر: گناه / وبال: سختی و عذاب، گناه / روا داشتن: جایز دانستن / دربایست: نیاز، ضرورت /
معنی: بونصر گفت شگفتا! طلایی که سلطان محمود با جنگیدن از بتخانهها با شمشیر به دست آورده و بتهای کافران را شکسته و پاره کرده و آن را خلیفه شایسته می داند بگیرد، قاضی آن طلا را قبول نمی کند.
قاضی گفت: زندگانی خواجه سلطان طولانی باشد؛ حال خلیفه به گونه دیگری است؛ زیرا او فرمانروای سرزمینهاست و خواجه نیز با امیر محمود در جنگها بوده است؛ ولی من نبوده ام و نمیدانم که آن جنگها به آیین و روش پیامبر بوده یا نبوده است. من این طلاها را نمیپذیرم و زیر بار این مسئولیت نمیروم.
قلمرو زبانی: سُبحانَ الله: پاک و منزه است خدا (برای بیان شگفتی به کار می رود؛ معادل «شگفتا» / غزو: جنگ / بتان: بتها / امیرالمؤمنین: خلیفه / سنت: شیوه، روش / امیرالمؤمنین: منظور القائم بامرالله خلیفه عباس است / ستدن: ستاندن، دریافت کردن (بن ماضی: ستاند/ ستد، بن مضارع: ستان) / میروا دارد ستدن: گرفتنش را جایز میشمارد / خداوند: سرور؛ منظور از خداوند، خواجه عمید، بونصر مشکان است / خداوند ولایات: صاحب همه سرزمینهای اسلامی / خواجه: آقا / درعهدۀ این نشوم: مسئولیتش را نمیپذیرم. / قلمرو ادبی: به شمشیر: مجاز از «جنگ»
معنی: اگر تو قبول نمیکنی، به شاگردانِ خودت و به نیازمندان و فقیران بده.
معنی: گفت: «من هیچ نیازمند در بست نمیشناسم که طلا به ایشان بتوانم بدهم. چرا باید طلا را کس دیگری بگیرد و در قیامت حساب و کتابش به دست من باشد؟! به هیچ وجه، این مسئولیت را قبول نمیکنم.»
قلمرو زبانی: مستحق: نیازمند / بست: نام شهری در افغانستان / شمار: حساب و کتاب / عهده: مسئولیت /
قلمرو زبانی: «را»: حرف اضافه به معنای «به» / از آن: مال
معنی: بونصر به پسر قاضی گفت: «تو مال خودت را بگیر.»
معنی: پسر قاضی گفت: «زندگانیِ سرور بزرگ، طولانی باشد؛ به هر روی من نیز فرزندِ این پدرم که این حرف را زد. من علمم را از پدرم آموخته ام و اگر او را فقط یک روز دیده بودم و احوال و عادات وی را شناخته بودم، واجب بود که در مدّتِ عمر از او پیرویِ کنم؛ پس، چه جایِ آن که سالها او را دیده ام و من نیز از آن حساب و کتاب و پرسشِ قیامت می ترسم همان گونه که پدرم میترسد و آنچه دارم از اندکمایه این دنیای بی ارزش حلال است و برای من کافی است و به هیچ چیز بیشتری نیازمند نیستم.
قلمرو زبانی: خواجه: سرور، آقا / عمید: مهتر و رئیس. منظور بونصر مشکان است./ علی اَیّ ِحال: به هر حال / توقّف: بازداشت / حطام دنیا: مال اندک دنیا / کفایت: کافی.
معنی: بونصر گفت خداوند خیرتان دهاد؛ شما دو تن مردان بزرگی هستید و گریه کرد و ایشان را برگردانید. باقیِ روز در فکر بود و از آنچه پیش آمده بود یاد میکرد.
قلمرو زبانی: للهِ ِدَرُّکُما: خدا شما را خیر بسیار دهاد! / الف در بزرگا: الف کثرت و مبالغه است / اندیشمند: متفکر.
معنی: روز دیگر نامه ای به امیر نوشت و داستان را شرح داد و طلا را پس فرستاد.
قلمرو زبانی: رقعت: خردنامه، نامۀ کوتاه، رقعه / بازنمود: شرح کرد / بازفرستاد: پس فرستاد.
تاریخ بیهقی؛ ابوالفضل بیهقی