بخش های مربوط به درس مست و هوشیار
در مکتب حقایق درس دوم فارسی دوازدهم شعرخوانی - درسنامه
پیوندها و لینک های مربوط به درس دوم فارسی دوازدهم:
شعرخوانی در مکتب حقایق غزلی است از حافظ که در درس دوم از فارسی دوازدهم آمده است. معنی شعر ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی را بیت به بیت با نکات قلمرو زبانی و قلمرو ادبی و نکات کنکوری بخوانید.
شعر در مکتب حقایق پیش ادیب عشق که در شعرخوانی فارسی دوازدهم آمده است یکی از زیباترین اشعار حافظ شیرازی است که معنایی تعلیمی و عرفانی دارد. پیام اصلی این شعر، رها کردن دلبستگی های مادی و حقیر و رسیدن به عشق حقیقی است. در این مطلب معنی شعر ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی را بیت به بیت به همراه نکات دستوری و آرایه های ادبی آن میخوانید.
- قالب: غزل
- شاعر: حافظ
- لحن: تعلیمی
- وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
مواردی که در شعرخوانی در مکتب حقایق، درس دوم فارسی دوازدهم مورد بررسی قرار میگیرد:
- معنی شعر در مکتب حقایق
- آرایه های ادبی شعر در مکتب حقایق
معنی شعر ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
قلمرو زبانی:
- بی خبر: ناآگاه
- صاحب خبر: دل آگاه، دارنده خبر
- راهرو: رهرو، سالک (امروزه در معنای دالان، دهلیز) / پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
- قالب: غزل
- وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن(رشته انسانی)
- بی خبر، صاحب خبر: تضاد
- راهبر: رهبر، پیر
- واژه آرایی: خبر
- راهرو، راهبر: شبه اشتقاق(رشته انسانی)، تناسب
معنی: ای ناآگاه از معرفت و عشق! بکوش تا عارف و آگاه شوی؛ تا سالک و رونده راه حقیقت نباشی و مدتی از دل آگاهان پیروی نکنی، چگونه میتوانی به مقام ارشاد و پیشوایی برسی؟
پیام: تشویق به سلوک
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
قلمرو زبانی:
- مکتب: دبستان، آموزشگاه
- حقایق: جِ حقیقت، در اینجا حقایق عرفانی
- پیش: نزد
- ادیب: ادب دان، ادب شناس، سخن دان، در اینجا معلم و مربی
- هان: آگاه باش
قلمرو ادبی:
- پسر: استعاره از رهرو ناآزموده
- پدر: پدر روحانی، استعاره از پیر و راهبر
- پدر، پسر: تناسب، جناس ناهمسان / واج آرایی: «ش»،«پ»
معنی: ای پسر! آگاه باش و بکوش در دبستانی که حقایق ایزدی را آموزش میدهند، نزد آموزگار عشق درس بیاموزی و روزی به مقام راهبری برسی و کارآزموده و باتجربه گردی.
پیام: فراگیر بودن فسا
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
قلمرو زبانی:
- کیمیا: مادهای فرضی که بهوسیلۀ آن میتوان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد، اکسیر /
- زر: طلا
قلمرو ادبی:
- مس وجود، کیمیای عشق: اضافه تشبیهی
- دست شستن: کنایه از دست کشیدن، رهاکردن
- چو مردان …: تشبیه
- مردان ره: مجاز از رهروان پایدار، سالکان پایدار
- زر شوی: تشبیه رسا
- مس، کیمیا، زر: تناسب
- بشوی، شوی: جناس
- واج آرایی: «ش»،«ی» /
- مس، زر : تضاد
معنی: ای ناآگاه! مانند مردان راه عشق، وجود بی ارزشت را که مانند مس است، رها کن و دست از دلبستگیهای مادی بردار تا به کیمیای عشق برسی و وجودت مانند طلا ارزشمند گردد.
پیام: رها کردن دلبستگی ها
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
قلمرو زبانی:
قلمرو ادبی:
- خواب و خور: مجاز از امور دنیایی و آسایش و رفاه
- خویش، بی خواب و خور: واژه آرایی
- بی خواب و خور شدن: کنایه از رنج و سختی کشیدن، رها کردن دلبستگیها
- «خ»، «ر» : واج آرایی
معنی: رفاه و دلبستگی به امور دنیا تو را از جایگاه انسانی ات دور کرده است؛ زمانی به مقام حقیقی خود میرسی که رنج بکشی و همه دلبستگیهای مادی را رها کنی.
پیام: رها کردن دلبستگی ها
گر نور عشق حق بر دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
قلمرو زبانی:
- حق: خداوند
- اوفتد: بیفتد
- بالله: به خدا سوگند(حذف: می خورم)
- کز: که از
- فلک: چرخ، آسمان
- خوب: زیبا
قلمرو ادبی:
- نور عشق: اضافه تشبیهی
- نور حق: اضافه استعاری، خداوند مانند خورشید است
- دل، جان، عشق: تناسب
- آفتاب: مجاز از خورشید
- نور، آفتاب، فلک: تناسب
- «ر»، «ت»: واج آرایی
معنی: اگر نور عشق ایزدی بر دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از خورشید آسمان هم زیباتر و پرنورتر خواهی شد.
پیام: عشق الهی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
قلمرو زبانی:
- دم: نفس
- غریق: غرق شده
- بحر: دریا(هم آوا؛ بهر: بهره)
- گمان بردن: گمان کردن
قلمرو ادبی:
- دم: مجاز از لحظه
- بحر خدا: استعاره، حقایق و عشق الهی مانند دریا است
- آب هفت بحر: استعاره از امور مادی
- یک مو: مجاز از اندک
- تر شدن: کنایه از آلوده شدن
- غریق، دریا، تر شدن: تناسب
- واج آرایی: «ب»، «ر»
- غرق شدن در دریای الهی: به مقام فنای فی الله رسیدن
معنی: لحظه ای در دریای بیکران عشق الهی غرق شو و به مقام فنای حق برس و گمان مکن اگر در هفت دریای پهناور بیفتی سر مویی وجودت آلوده گردد.
پیام: فنای فی الله شدن
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
قلمرو زبانی:
- ذوالجلال: صاحب بزرگی، خداوند بزرگوار
قلمرو ادبی:
- از پای تا به سر: مجاز از همۀ وجود
- پای، سر: واژه آرایی، تضاد
- نور خدا: اضافه استعاری
- بی پا و سر شدن: کنایه از فقیر شدن و از دست دادن وجود مادی یا جانفشان
- شود، شوی: جناس
معنی: اگر در راه خداوند شکوهمند همۀ هستی ات را بدهی، نور عشق ایزدی، سراپای وجودت را فرامی گیرد.
پیام: جانفشانی در راه خدا
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
قلمرو زبانی:
- وجه: ذات، وجود(چهره، رخسار)
- شودت: جهش ضمیر، «منظر نظرت شود»
- منظر: چشم انداز، جای نگریستن
- نظر: دید
- نماند: نمیماند
- صاحب نظر: دارای بینش و آگاهی
قلمرو ادبی:
- منظر، نظر: جناس، همریشگی
- شود، شوی: همریشگی، جناس
- «ش»، «ن»: واج آرایی
- واژه آرایی: نظر
معنی: اگر نور خداوند پیشاروی تو قرار گیرد، به یقین از این پس دارای بینش و آگاهی خواهی گشت.
پیام: به دست آوردن معرفت الهی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
قلمرو زبانی:
- بنیاد: پایه؛ اصل؛ شالوده
- زبر: بالا
قلمرو ادبی:
- بنیاد هستی: استعاره مکنیه، خانهای که بنیاد و زیرساخت دارد
- زیر و زبر شدن: کنایه از دگرگون و نابود شدن
- زیر، زبر: تضاد، جناس / واج آرایی
- هیچ در دل نداشتن: کنایه از نترسیدن و نگران نبودن، تصور نکردن
- شود، شوی: همریشگی، جناس
- زیر، زبر: واژه آرایی
معنی: اگر در راه عشق خدا وجودت دگرگون و نابود شود و هستی و دلبستگیهای این جهانی تو از بین برود، از این دگرگونی بیمی به خود راه مده.
پیام: نهراسیدن از نابودی در راه خدا
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
قلمرو زبانی:
- هوا: هوا و هوس، میل
- وصال: رسیدن، رسش
- حافظا: ای حافظ، منادا و حرف ندا
- هنر: فضیلت
قلمرو ادبی:
- سر: مجاز از اندیشه
- خاک شدن: تشبیه (کنایه)، نهایت فروتنی
- «ر»: واج آرایی
- ایهام تناسب: هوا، خاک
معنی: ای حافظ! اگر در آرزوی رسیدن به معشوق هستی، باید در برابر اهل فضیلت و کمال، فروتن و خاکسار باشی.
پیام: فروتنی در برابر هنرمندان
حافظ (۷۲۵– ۷۹۲ هـ. ق.)
آزمون های آنلاین درس دوم فارسی دوازدهم : مست و هوشیار
بخش های مربوط به درس مست و هوشیار
دروس پایه دوازدهم ریاضی فیزیک