بخش های مربوط به درس در حقیقت عشق
درس هفتم فارسی دوازدهم:در حقیقت عشق
مواردی که دردرسنامه درس هفتم فارسی دوازدهم در حقیقت عشق بررسی میشود:
-
معنی درس هفتم فارسی دوازدهم:در حقیقت عشق
-
سودای عشق درس هفتم فارسی دوازدهم
-
آرایه های ادبی درس هفتم فارسی دوازدهم:در حقیقت عشق
-
قلمرو زبانی درس هفتم در حقیقت عشق فارسی دوازدهم
-
قلمرو ادبی درس هفتم در حقیقت عشق فارسی دوازدهم
پیوند ها و آزمون های آنلاین درس هفتم فارسی دوازدهم در حقیقت عشق
درس هفتم
در حقیقت عشق
بدان که از جملۀ نامهای حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن میکوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار میتوان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.
معنی: بدان که از جملۀ نامهای حُسن یکی زیبایی است و یکی کمال. و همه موجودات چه روحانی چه جسمانی، خواهان کمال اند. و هیچ کسی را نمی توانی بیابی که میلی به زیبایی نداشته باشد؛ پس اگر خوب اندیشه کنی، درمی یابی که همه خواهان حُسن اند و میکوشند که خود را به حُسن برسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار میتوانیم برسیم؛ زیرا که رسیدن به حُسن ممکن نمی شود؛ مگر از راه عشق، و عشق هر کسی را به خود راه نمی دهد و در هر جایی پناه نمی گیرد و به هر چشمی خودش را نشان نمی دهد.
قلمرو زبانی:
- حسن: خوبی
- جمال: زیبایی
- کمال: کامل بودن
- طالب: خواهان
- وصول: رسش، رسیدن
- الّا: مگر
- و عشق هر کسی را به خود راه ندهد: هر کسی نمی تواند عاشق شود
- معرفت: شناخت
- مأوا: پناه
- دیده: چشم
- نمودن: نشان دادن (بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما)
قلمرو ادبی:
- جمال، کمال: جناس
- روحانی، جسمانی: تضاد
- دیده: مجاز از انسان
- سجع
محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.
معنی: هنگامی که محبّت به انتهایش میرسد، آن را عشق مینامند و عشق خاص تر و جزئی تر از محبّت است؛ زیرا هر عشقی محبّت است؛ امّا هر محبّتی عشق نیست. و محبّت خاص تر و جزئی تر از معرفت است؛ زیرا که هر محبّتی معرفت است؛ ولی هر معرفتی محبّت نیست. پس پایه اوّل ، معرفت است و پایه دوم، محبّت و پایه سیُم ، عشق است. و به عالم عشق که بالای همه است نتوانیم رسید مگر اینکه از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازیم.
قلمرو زبانی:
- غایت: نهایت
- خاص: ویژه
- معرفت: شناخت
- سیم: سوم
قلمرو ادبی:
- عالم عشق: اضافه تشبیهی
- نتوان رسیدن: نمی توانیم برسیم
- تا از معرفت … دو پایۀ نردبان نسازد: تشبیه پنهان
پیام: معرفت ← محبّت ← عشق
فی حقیقه العشق، شهاب الدین سهروردی
سودای عشق
در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.
معنی: فردی میتواند در راه عشق قدم بگذارد که به خودش توجه نکند و خودش را ترک کند و خودش را در راه عشق ایثار کند. عشق، مانند آتش است، هر جا که عشق باشد، جز عشق چیز دیگری نمی تواند آنجا مقیم گردد. عشق به هر جا که برسد، آن جا را نابود میکند و آن جا را به رنگ خودش میگرداند.
قلمرو زبانی:
- مسلم: ثابت، قطعی
- با خود نباشد: خود را رها کند
- ایثار کردن: فدا کردن
- رخت: اسباب و اثاثیه
- نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه)
- سوختن: سوزاندن، (بن ماضی: سوخت، بن مضارع: سوز)
قلمرو ادبی:
- قدم نهادن: کنایه از وارد شدن
- عشق آتش است: تشبیه فشرده، رسا، بلیغ
- رخت نهادن: کنایه از مقیم شدن
- سوختن: کنایه از نابود کردن
- به رنگ خود گرداند: حس آمیزی؛ کنایه
در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست / با جان بودن به عشق در سامان نیست
معنی: کسی میتواند در راه عشق گام بنهد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. امکان ندارد که عشق و جان در یک قلمرو پادشاهی کنند.
قلمرو زبانی:
- کِش: که او را
- به عشق: در عشق
- سامان: قلمرو سرزمین خانمان
قلمرو ادبی:
ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس و مَمات بی عشق مییاب.
معنی: ای خواننده گرامی، به خدا رسیدن واجب است، و البته در نظر رهروان هر چیزی که به واسطۀ آن به خدا میتوان رسید، واجب خواهد گردید. عشق، بنده را به خدا میرساند؛ به همین خاطر عشق، واجب خواهد شد. کار رهرو باید آن باشد که در خودش فقط عشق را بجوید. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق عاشق نمی تواند زندگانی کند؟! زندگی را از عشق بشناس و مرگ را نیز در دوری از عشق بدان.
قلمرو زبانی:
- فرض: واجب
- لابد: به ناچار
- طالب: جوینده، خواهان
- ازبهر: به خاطر
- «آمد» در « فرضِ راه آمد»: شد
- نطلبد: نجوید
- بی عشق چگونه زندگانی کند؟: پرسش انکاری
- حیات: زندگانی
- میشناس: بشناس (فعل امر)
- ممات: مرگ
- مییاب: بیابت (فعل امر)
قلمرو ادبی: حیات، ممات: تضاد
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.
معنی: دیوانگی عشق از زیرکی جهان ارزشمندتر است و دیوانگی عشق بر همه عقلها برتری دارد. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکینه و خودرای است. عاشقی بی خویشتنی و بدون رایی است.
قلمرو زبانی:
- سودا: دیوانگی، خیال
- افزون آید: برتر میباشد
- بود: میباشد
قلمرو ادبی: عشق، عقل: تضاد
در عالم پیر هر کجا برنایی است / عاشق بادا که عشق خوش سودایی است
معنی: در این جهان فرتوت هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق خوش خیالی است.
قلمرو زبانی:
- برنا: جوان، بالغ
- عاشق، عشق: اشتقاق، همریشگی
- بادا: فعل دعایی (بود ← بواد ← باد ← بادا)
- که: زیرا / سودا: خیال
قلمرو ادبی:
ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.
معنی: ای رهرو گرامی، خوراک پروانه، از آتش عشق است، پروانه بدون آتش آرامش ندارد. زمانی که پروانه در آتش میرود وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را آنچنان تغییر میدهد که همه جهان را مانند آتش میبیند؛ هنگامی که به آتش میرسد، خودش را به آتش میزند. و نمی داند که آتش و غیر آتش چه فرقی دارند، چرا؟ زیرا میداند عشق، مانند آتش فروزان است.
قلمرو زبانی:
قلمرو ادبی:
- پروانه: نماد دلشده راستین
- زیرا که عشق، … آتش است: تشبیه
- همه جهان آتش بیند: تشبیه
این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
معنی: این حدیث را گوش کن که حضرت محمد گفته است: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» ایشان گفتند: « زمانی که خدا عاشق بنده خودش باشد او را عاشق خودش میگرداند، و به بنده اش میگوید: تو عاشق و دوستدار مایی، و ما معشوق و دلبر توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
قلمرو زبانی:
- محبّ: دوستار
- حبیب: یار
- محبّ، حبیب: همریشگی
تمهیدات، عین القضات همدانی
آزمون های آنلاین درس هفتم فارسی دوازدهم : در حقیقت عشق
بخش های مربوط به درس در حقیقت عشق
دروس پایه دوازدهم ریاضی فیزیک