بخش های مربوط به درس درس دوازدهم فارسی دهم- رستم و اشکبوس-درس نامه رستم و اشکبوس-نکات کنکوری رستم و اشکبوس
درسنامه درس دوازدهم فارسی دهم : رستم و اشکبوس
مواردی که در این درسنامه مورد بررسی قرار میگیرد:
-
معنی درس دوازدهم فارسی دهم:رستم و اشکبوس
-
نکات دستوری درس دوازدهم فارسی دهم:رستم و اشکبوس
-
لغات درس دوازدهم فارسی دهم:رستم و اشکبوس
-
متن شعر رستم و اشکبوس
-
شخصیت های داستان رستم و اشکبوس
-
شیوه بلاغی درس رستم و اشکبوس
-
آرایه های درس رستم و اشکبوس
سـخن بـر سـر پیکار میان ایرانیان و تورانیان اسـت. هنگامی که کیخسـرو در ایـران بر تخت نشسـت، افراسـیاب در سرزمین توران بر تخت پادشاهی نشسته بود. سپاه توران به یاری سردارانی از سـرزمین های دیگر به ایران می تازد. کیخسـرو، رسـتم را به یاری می خواند. اشـکبوس، پهلوان سـپاه تـوران بـه میـدان می آید و مبارز می جوید. یکی دو تن از سـپاه ایران پـای به میدان می نهند، اما سـرانجام، رسـتم پیـاده به میدان می رود. نبرد رسـتم با اشکبوس از عالی تریـن صحنه های نبرد تن بـه تن اسـت که در آن طنزگویی و چالاکـی و دلاوری و زبان آوری با هم آمیخته اسـت.
قلمرو زبانی: بر سر: به خاطر، درباره / کیخسرو: پادشاه ایرانی، فرزند سیاوش / چالاک: چابک /دلاور: دلیر / زبان آوری: خوش سخنی
قلمرو ادبی: بر تخت نشسـتن: پادشاه و فرمانروا شدن / پـای به … نهادن: کنایه از وارد شدن
بازیگران داستان: کیخسرو: پادشاه ایران / افراسیاب: پادشاه توران / طوس: فرمانده سپاه ایران / کاموس: پادشاه سنجاب و خاقان چین / رستم: جهان پهلوان ایران / رهّام: پهلوانی ایرانی / اشکبوس کشانی: پهلوان تورانی /
زمینه های حماسه: ملی، داستانی و روایی، قهرمانی، شگفت آوری (خرق عادت)
۱- خروش سواران و اسپان ز دشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت
معنی: صدای اسبان و سواران از دشت بلند شد و از ستاره بهرام و کیوان نیز گذر کرد.
پیام: شدّت درگیری
قلمرو زبانی: قالب: مثنوی / وزن: فعول فعول فعول فعل (رشته انسانی) / خروش: فریاد / بهرام: ستارۀ مریخ / کیوان: ستارۀ زحل / همی برگذشت: عبور می کرد.
قلمرو ادبی: سواران، اسپان: تناسب / بهرام، کیوان: تناسب / واج آرایی «ا» و «ش»
۲- همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل
خروشان دل خاک در زیر نعل
معنی: شمشیر و ساعد جنگجویان از خون مانند سنگ لعل، سرخ شده بود و دل زمین از کوبیدن نعل به فغان درآمده بود.
قلمرو زبانی: تیغ: شمشیر / ساعد: میان مچ و آرنج / لعل: سنگ قیمتی / خروشان: فریاد زنان و ناله کنان
قلمرو ادبی: تیغ و ساعد لعل بود: تشبیه رسا / خاک: مجاز از زمین / دل خاک: استعاره مکنیه / نعل، لعل: جناس.
۳- نماند ایچ با روی خورشید رنگ
به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ
معنی: خورشید نیز از ترس رنگش پریده بود و خاک و سنگ کوه به جوش آمده بود.
قلمرو زبانی: ایچ: هیچ
قلمرو ادبی: بر روی خورشید رنگ نماند: رنگش پرید، کنایه از ترسید، جانبخشی، اغراق / به جوش آمده: استعاره مکنیه
۴- به لشکر چنین گفت کاموس گرد
که گر آسمان را بباید سـپرد
۵- همه تیـغ و گـــرز و کـمند آورید
به ایرانیان تــنگ وبند آورید
معنی: کاموس پهلوان به لشگر اینچنین گفت که اگر لازم باشد آسمان را نیز طی می کنیم، همگان شمشیر، چماق و کمند را آماده کنید. به ایرانیان سخت بگیرید و ایشان را به ستوه آورید و اسیر کنید.
قلمرو زبانی: کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب/ گرد: پهلوان، دلیر / سپردن: درنوردیدن، پیمودن، طی کردن (بن ماضی: سپرد، بن مضارع: سپر) / تیغ: شمشیر / گرز: چماق / کمند: طناب / بند: ریسمان / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن
قلمرو ادبی: که گر آسمان را بباید سـپرد: کنایه از کار دشوار و ناشدنی / تیغ، گرز، کمند: تناسب / تنگ: در برابر فراخ / تنگ آوردن: در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن. / بند آوردن: کنایه از اسیر کردن
۶- دلیری کجـــا نام او اشکــبوس
همی بر خروشید بر سان کوس
معنی: پهلوانی که نام او اشکبوس بود به مانند طبل خروشید و فریاد زد.
قلمرو زبانی: کجا: که / اشکبوس: پهلوان تورانی / برخروشید: فریاد کشید / کوس: طبل بزرگ، دهل
قلمرو ادبی: اشکبوس: مشبّه / برسان: به مانند، ادات تشبیه / کوس : مشبّهٌبه / وجه شبه: برخروشیدن.
۷- بیامد که جــــوید ز ایران نبرد
سر هم نبرد اندر آرد به گرد
معنی: آمد که از لشکریان ایران حریفی پیدا کند و با حریف خود بجنگد و او را شکست دهد.
قلمرو زبانی: همنبرد: حریف / گرد: غبار، گرد و خاک / نبرد: جنگ / اندر: در
قلمرو ادبی: گرد: مجاز از زمین / ایران: مجاز از لشکر ایران / سر هم نبرد به گرد آوردن: کنایه از شکست دادن، برابر با پوزه کسی را به خاک مالیدن. / واج آرایی «ر»
۸- بشد تیز رهّام با خـود و گبر
همی گرد رزم اندر آمد به ابر
معنی: رهّام با کلاهخود و زره (مسلّح) بسیار سریع به میدان جنگ رفت و به خاطر شدت رزم، گرد و خاک به آسمان رسید.
قلمرو زبانی: بشد: رفت / تیز: تند و سریع / خود: کلاهخود / گبر: زره، خفتان، جوشن ، نوعی جامه جنگی / رزم: جنگ / اندر: در
قلمرو ادبی: همی گرد رزم اندر آمد به ابر: کنایه از شدت رزم، اغراق / ابر، گبر: جناس ناهمسان اختلافی / خود، گبر، رزم: تناسب / واج آرایی «ر».
۹- برآویخت رهّام با اشکــبوس
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
معنی: رهّام با اشکبوس گلاویز شد و صدای بوق و کوس از هر دو سپاه بلند شد.
قلمرو زبانی: برآویخت: جنگ کرد، گلاویز شد، (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / رهام: پهلوان ایرانی / برآمد: بالا آمد، بلند شد / بوق: شیپور / کوس: طبل بزرگ
قلمرو ادبی: بوس، کوس: تناسب.
۱۰- به گرز گران دست برد اشکبوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس
معنی: اشکبوس دست به گرز سنگین خود برد و جنگ را آغاز کرد. زمین آهنین شد و آسمان همانند چوب آبنوس تیره و پر گرد و غبار گردید.
قلمرو زبانی: گرز: چماق / گران: سنگین / آبنوس: درختی است که چوب آن سیاه، سخت، سنگین و گرانبهاست
قلمرو ادبی: زمین آهنین شد: زمین سفت وسخت شد یا زمین پر از زره شد / زمین، سپهر: تضاد، تناسب یا مراعات نظیر / سپهر آبنوس شد: تشبیه رسا یا فشرده، کنایه از این که گرد و خاک بلند شد و چشم چشم را نمی دید، اغراق از سختی رزم.
۱۱- برآهیخت رهّام گـــرز گـــران / غمی شد ز پیـــکار دست سران
معنی: رهّام گرز پر وزنش را برداشت. دست دو پهلوان به خاطر جنگیدن با گرز خسته و ناتوان گردید.
قلمرو زبانی: برآهیخت: بیرون کشید(بن ماضی: برآهیخت، بن مضارع: برآهیز) / گران: سنگین / غمی شد: غمین شد، خسته شد / پیکار: جنگ / سران: سرداران و فرماندهان / پیکار: جنگ
قلمرو ادبی: سران، گران: جناس ناهمسان اختلافی.
۱۲- چو رهّام گشت از کشانی ستوه / بپیچید زو روی و شد سوی کوه
معنی: زمانی که رهّام از دست اشکبوس خسته شد و به ستوه آمد، از او گریخت و به سوی کوه رفت.
قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ستوه: درمانده و ملول، خسته و آزرده/ شد: رفت
قلمرو ادبی: بپیچید زو روی: کنایه از گریخت. / روی، سوی: جناس ناهمسان
۱۳- ز قلب سپه اندر آشفــت توس / بزد اسب کــاید بر اشکــــبوس
معنی: توس فرمانده سپاه که در مرکز سپاه بود، خشمگین شد و به اسبش ضربه زد تا به سوی اشکبوس برود.
قلمرو زبانی: قلب: مرکز / برای قلب سپه دو حرف اضافه آمده که ویژگی سبک خراسانی است / اندرآشفت: خشمگین شد. / توس: فرمانده سپاه ایران / کاید: که آید
۱۴- تهمتن برآشفت و با توس گفت / که رهّام را جام باده ست جفت
معنی: رستم خشمگین شد و به توس گفت که رهّام مرد بزم و میخواری است و مرد جنگیدن نیست.
قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / با: به / توس: فرمانده سپاه ایران / جفت: زوج / رهّام: پهلوان ایرانی / باده: می، شراب / را: اضافه گسسته
قلمرو ادبی: جفت بودن: کنایه از همنشین بودن / رهّام را جام باده ست جفت: کنایه از اینکه مرد جنگ نیست و فقط کار زنانه را می برازد / گفت، جفت: جناس.
۱۵- تو قلب سپه را به آیین بدار / من اکنون پیاده کنم کارزار
معنی: تو مرکز سپاه را به سامان نگه دار. من اکنون پیاده به جنگ میروم.
قلمرو زبانی: قلب: مرکز سپاه / به آیین: به سامان، مرتب / بدار: نگه دار/ کارزار: جنگ.
۱۶- کمان به زه را به بازو فکند / به بند کمر بر، بزد تیر چند
معنی: رستم کمان آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و به کمربندش هم چند تیر زد.
قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / کمان به زه: کنایه از آماده / کمر: کمربند / به بند کمر بر: دو حرف اضافه برای یک متمم، ویژگی سبک خراسانی
قلمرو ادبی: کمان، زه، تیر: تناسب / بازو، کمر: تناسب / بند، چند: جناس / واج آرایی «ب»
۱۷- خروشید کای مرد رزم آزمای / هماوردت آمد مشو باز جای
معنی: رستم فریاد زد که ای مرد جنگجو، حریف تو آمد. از میدان جنگ نگریز.
قلمرو زبانی: خروشید: فریاد زد / رزم آزما: جنگجو/ هماورد: حریف، رقیب (آورد: جنگ) / «ت» در کلمه هماوردت: مضافٌ الیه / مشو: مرو / باز: سوی /
قلمرو ادبی: مشو باز جای: کنایه از اینکه نگریز.
۱۸- کشانی بخندید و خیره بماند / عنان را گران کرد و او را بخواند
معنی: اشکبوس کشانی خندید و تعجّب کرد، افسار اسب را کشید، ایستاد و رستم را صدا زد.
قلمرو زبانی: کشانی: کوشانی، کوشان: سرزمینی در بخش شمال شرقی ایران / خیره: شگفت زده / عنان: افسار، دهانه / گران: سنگین/ بخواند: صدا کرد
قلمرو ادبی: عنان را گران کردن: کنایه از نگه داشتن اسب
۱۹- بدو گفت خندان که نام تو چیست / تن بی سرت را که خواهد گریست؟
معنی: اشکبوس به رستم گفت که تو چه نام داری؟ پس از مرگت چه کسی برایت سوگواری خواهد کرد؟
قلمرو زبانی: را: برای / قلمرو ادبی: مصراع دوم: کنایه از اینکه حتماً می میری / تن، سر: تناسب.
۲۰- تهمتن چنین داد پاسخ که نام / چه پرسی کزین پس نبینی تو کـام
معنی: رستم پاسخ داد، چرا نام مرا میپرسی؟! ( نپرس ) زیرا پس از این تو به آرزویت نمیرسی.
قلمرو زبانی: تهمتن: لقب رستم / چه پرسی: پرسش انکاری / کزین: که از این / قلمرو ادبی: کام: سقف دهان، مجاز از آرزو و مراد، قصد، نیت / نبینی تو کام: کنایه از بدبختی / نام، کام: جناس.
۲۱- مرا مادرم نام مــرگ تو کرد / زمانه مـــرا پتک ترگ تو کرد
معنی: مادرم نام مرا مرگ تو نهاد، روزگار مرا ابزاری برای مرگ تو کرده است.
قلمرو زبانی: زمانه: روزگار / پتک: چکش بزرگ فولادین، آهن کوب / ترگ: کلاهخود / « را » درعبارت ( مرا مادرم نام مرگ تو کرد ) در مصراع اوّل از نوع فکّ اضافه است. یعنی مادرم نام مرا مرگ تو گذاشت. /
قلمرو ادبی: مرگ، ترگ: جناس / مصراع اوّل واج آرایی صامت « م» دارد / قافیه: مرگ و ترگ، ردیف: تو کرد / بیت دارای طنز است. / زمانه … کرد: جانبخشی / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد: تشبیه رسا.
۲۲- کشانی بود گفـــت بی بارگی / به کشتن دهی سر به یکبارگی
معنی: کشانی گفت: بدون اسب هم اکنون خودت را به کشتن می دهی.
قلمرو زبانی: بارگی: اسب / یک بارگی: یکدفعه / قلمرو ادبی: سر: مجازاً از وجود.
۲۳- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی / که ای بیهده مرد پرخاشجوی،
۲۴- پیاده ندیدی کــه جنـگ آورد / سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
معنی: رستم این گونه پاسخ داد که ای جنگجویی که بیهوده می جنگی، آیا ندیده ای که مردی پیاده به جنگ آید و پیروز گردد و زورگویان و سرکشان را نابود کند؟
قلمرو زبانی: موقوف المعانی / پرخاشجو: ستیزه جو، جنگجو / سرکش: یاغی، زورگو / بیت دوم پرسش انکاری دارد /
قلمرو ادبی: جنگ، سنگ: جناس ناهمسان اختلافی / سر زیر سنگ آوردن: کنایه از شکست دادن و کشتن / مصراع دوم بیت دوم واج آرایی «س» دارد.
۲۵-هم اکنون تو را ای نبرده سوار / پیاده بیاموزمت کارزار
معنی: اکنون به جنگ تو میآیم ای جنگجوی سوارکار و پیاده جنگیدن را به تو می آموزم.
پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس
قلمرو زبانی: نبرده: جنگجو / کارزار: جنگ /
۲۶- پیاده مرا زان فرستاده توس / که تا اسب بستانم از اشکبوس
معنی: توس مرا پیاده فرستاده است تا از تو اسبت را بگیرم.
پیام: خوارداشت و مسخره کردن اشکبوس
قلمرو زبانی: توس: فرمانده سپاه ایران / بیت: تحقیر و تمسخر اشکبوس / ستاندن: گرفتن، (بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان)
۲۷- کشانی بدو گفت با تو سلیح / نبینم همی جز فسوس و مزیح
معنی: اشکبوس کوشانی به رستم گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره کردن و شوخی نمیبینم.
قلمرو زبانی: سلیح: جنگ افزار، ممال سلاح / فسوس: مسخره کردن / مزیح: شوخی، ممال مزاح.
۲۸- بدو گفت رستم که تیر و کمان / ببین تا هم اکنون سرآری زمان
معنی: رستم به اشکبوس گفت کافی است که تیر و کمانم را نگاه کنی تا از ترس بمیری.
قلمرو زبانی: سر آری: پایان آوری/
قلمرو ادبی: تیر، کمان: مراعات نظیر / سرآری زمان: کنایه از بمیری، زمان تو به پایان برسد / کمان، زمان: جناس ناهمسان اختلافی.
۲۹- چو نازش به اسب گران مایه دید / کمان را به زه کرد و اندر کشید
معنی: زمانی که رستم دید افتخار او به اسب گرانبهایش است، کمان را آماده تیراندازی کرد و زه را کشید.
قلمرو زبانی: زه: چله کمان، وتر / ناز: افتخار / گران مایه: گران ارج، ارزشمند / به زه کرد: آماده کرد /
قلمرو ادبی: کمان، زه: تناسب / بیت: واج آرایی دارد.
۳۰- یکی تیر زد بر بر اسب اوی / که اسب اندر آمد ز بالا به روی
معنی: رستم تیری به پهلوی اسب اشکبوس زد که اسب با سر به زمین خورد و مرد.
قلمرو زبانی: بر اوّل: به؛ بر دوم: پهلو؛ جناس همسان / از بالا به روی اندرآمد: سکندری خورد /
قلمرو ادبی: بر اوّل؛ بر دوم: جناس همسان / اوی، روی: جناس ناهمسان اختلافی / اسب: واژه آرایی / واج : «ب»، «ر»
۳۱- بخندید رستم به آواز گفت / که بنشین به پیش گران مایه جفت
معنی: رستم خندید و با صدای بلند گفت: ای اشکبوس بنشین پیش اسب دلبندت و غم اش را بخور (برایش ماتم بگیر).
قلمرو زبانی: آواز: صدای بلند / گران مایه: گران ارج / جفت: زوج، این قسمت طنز دارد، منظور اسب است. /
قلمرو ادبی: گفت، جفت: جناس ناهمسان اختلافی
۳۲- سزد گر بداری سرش در کنار / زمانی برآسایی از کارزار
معنی: سزاوار است که سرش را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن دست بکشی.
قلمرو زبانی: سزد: سزاوار است / کنار: آغوش / برآسایی: استراحت کنی، دست برداری / کارزار: جنگ
۳۳- کمان را به زه کرد زود اشکبوس / تنی لرز لرزان و رخ سندروس
معنی: اشکبوس زود کمانش را آماده کرد، در حالی که تنش میلرزید و رنگ چهره اش مانند سندروس از ترس زرد شده بود.
قلمرو زبانی: به زه کردن: زه کمان را انداختن / سندروس: صمغی زرد است که روغن کمان از آن گرفته میشود / قلمرو ادبی: بیت واج آرایی: « ر»، « ز» / رخ سندروس: تشبیه رسا / تن، رخ: تناسب / تنی لرز لرزان: کنایه از ترسان.
۳۴- به رستم بر آنگــــه ببارید تیر / تهمتن بدو گفت بر خیره خیر،
۳۵- همی رنجه داری تن خویش را / دو بازوی و جـان بد اندیش را
معنی: پس از آن اشکبوس رستم را تیرباران کرد. رستم به او گفت بیهوده خودت را خسته می کنی و دو بازویت را می آزاری.
قلمرو زبانی: دو بیت موقوف المعانی اند/ تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / خیره خیر: بیهوده / به رستم بر: دو حرف اضافه برای یک متمم / رنجه داری: می آزاری / بداندیش: بدخواه، دشمن / قلمرو ادبی: بیت نخست: واج آرای «ب»، «ر».
۳۶- تهمتن به بند کمر برد چنگ / گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
معنی: رستم دستش را به سوی کمربندش برد و یک تیر که از جنس چوب خدنگ بود انتخاب کرد.
قلمرو زبانی: تهمتن: درشت اندام، لقب رستم / کمر: کمربند / گزین: انتخاب / چوبه: واحد شمارش تیر / خدنگ: چوبی که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند .
۳۷- یکی تیر الماس پیکان چو آب / نهاده بر او چار پرّ عقاب
معنی: تیری انتخاب کرد که نوک آن همانند الماس تیز بود و چهار پرّعقاب هم بر آن نهاده شده بود.
قلمرو زبانی: چار: چهار/
قلمرو ادبی: الماس پیکان: تشبیه رسا؛ پیکان: مشبّه، الماس: مشبّهٌ به / چو آب: مانند آب درخشان بود، تشبه / تیر، پیکان، پر: تناسب / پر، بر: جناس.
۳۸- کمان را بمالید رستم به چنگ / به شست اندر آورده تیر خدنگ
معنی: رستم کمان را در چنگ گرفت و تیر خدنگ را در قلاب گذاشت.
قلمرو زبانی: بمالید: لمس کرد / شست: قلاب / خدنگ: چوبی سخت که از آن تیر و نیزه و زین اسب سازند /
قلمرو ادبی: کمان، شست، تیر: تناسب.
۳۹- بزد بر بر و ســینه اشکبوس / سپهر آن زمان دست او داد بوس
معنی: رستم تیر را به سینۀ اشکبوس زد. آسمان هم به همین خاطر دست رستم را بوسید.
قلمرو زبانی: سپهر: آسمان / بر نخست: حرف اضافه، بر دوم: بغل /
قلمرو ادبی: بر، بر: جناس تام / بوسیدن سپهر: جانبخشی / کلّ بیت اغراق دارد.
۴۰- کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مـــادر نزاد
معنی: اشکبوس در دم جان داد؛ گویی از مادر زاییده نشده است.
قلمرو زبانی: هم اندر زمان: بی درنگ، فوراً / گفتی: گویی / نزاد: زاده نشده است /
قلمرو ادبی: جان داد: کنایه از مردن
گنج حکمت: عامل و رعیت
ذوالنون مصری پادشاهی را گفـت: «شـنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت درازدسـتی می کند و ظلم روا می دارد. گفت: «روزی سزای او بدهم.»، گفت: بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی درویش و رعیت را چه سود دارد؟
پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال.
قلمرو زبانی: نوع را در «پادشاهی را گفـت»: حرف اضافه به معنای «به» / عامل: حاکم، کارگزار، والی / ولایت: سرزمین / روا داشتن: اجازه دادن، جایز شمردن / سزا: جزا / رعیت: عموم مردم / ستدن: گرفتن (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / زجر: آزار، اذیت، شکنجه / مصادره: مال کسی را بهزور ضبط کردن، بازگیری / بازستاندن: پس گرفتن / خجل: شرمنده / دفع: جلوگیری، راندن از نزد خود؛ دور کردن / مضرت: آسیب، زیان، صدمه، گزند / درحال: فوری، بی درنگ / درویش و رعیت را چه سود دارد؟: پرسش انکاری /
قلمرو ادبی: درازدستی: کنایه از تعدی و تجاوز
سر گرگ باید هم اول برید / نه چون گوسفندان مردم درید
معنی: سر گرگ را باید همان اول ببریم. نه پس از زمانی که گوسفندان مردم را درید و کشت.
پیام: پیشگیری پیش از وقوع
قلمرو ادبی: برید، درید: جناس /
آزمون های آنلاین درس دوازدهم فارسی دهم : درس دوازدهم فارسی دهم- رستم و اشکبوس-درس نامه رستم و اشکبوس-نکات کنکوری رستم و اشکبوس
بخش های مربوط به درس درس دوازدهم فارسی دهم- رستم و اشکبوس-درس نامه رستم و اشکبوس-نکات کنکوری رستم و اشکبوس